سدیر گوید من و ابو بصیر و یحیای بزاز و داود بن کثیر در مجلس نشسته بودیم که امام صادق علیه السلام با حالت خشم وارد شد چون در مسند خویش قرار گرفت فرمود شگفتا از مردمیکه گمان میکنند ما غیب میدانیم کسی جز خدای غزو جل غیب نمیداند من میخواستم فلان کنیم را بزنم او از من گریختو من ندانستم که در کدام اطاق منزل پنهان شده است  سدیر گوید چون حصرت از مجلس برخاست و بمنزلش رفت من و ابو بصیر و میسر خدمتش رفتیم و عرض کردیم قربانت گردیم آنچه در باره کنیزت فرمودی  شنیدیم و ما میدانیم که شما علم زیادی دارید علم غیبرا بشما نسبت ندهیم فرمود ای سدیر مگر تو قران را نمیخوانی ع رصکردم چرا فرمود در انچه از کتاب خدای عزوجل خوانده ایی این ایه 40 سوره 27 را دیده ای  مردیکه بکتاب دانشی داشت گفت من آنرا پیش از انکه چشم بهم نزد تو آورم عرض کردم قربانت گردم این ایه را خوانده ام فرمود ان مرد را شناختی و فهمیدی چه اندازه از علم کتاب نزد او بود عرض کردم شما بمن خبر دهید فرمود باندازه یک قطره اب سبت بدریای ا خصر  بحر محیط  غر کردم قربانت گردم چه کم فرمود ای سدیر چه بسیار است ان مقداریکه برای کسیکه خدای عزوجل اورا بعلمیکه اکنون بتو خبر میدهم نسبت ندادهاست 


مشخصات

آخرین جستجو ها