الو هاشم جعفری گوید روزی خدمت حضرت ابو محمد ع رسبدم ودر نظر.داشتم که قدری نقره  از حضرت بگبرم تا از نظر تبرک با ان انگشتری بسازم خدمتش نشستم ولی فراموش کردم که برای چه امدم بودم چون خداحافظی کردم وبر خاستم انگشترش را سوی من اند اخت و فرمود تو نقره میخواستی وما انگشتر بتو دادیم نگی میخواستو ما انگشتر بتو دادیم  نگین ومزدش را هم سود بردی گوارایت باد ای اباهاشم  عرض کردم  اقای من گواهی دهم که تو ولی خدا و امام من هستی که با اطاعت از شما دیندا ری خدا مبکنم  فرمود خدا ترا بیامرزد ای اباهاشم 


مشخصات

آخرین جستجو ها