گفتم قربانت گردم مطلبی در دل دارم که بخاطر ان اندوهگینم می خواستم انرا از پدر شما بپرسم پیش امد نکرد فرمود ای احمد چیست ان عرضکردم اقای من از پدران شما برای ما روایت کرده اند که خوابیدن پیغمبران بر پشت و خوابیدن مو منین بجانب راست و خوابیدن منافقین بجانب چب و خوابیدن شیاطین برو افتاده و دمر است  فرمود چنین است عرضکردم اقای من هرچه کوشش میکنم بدست راست  بخوابم ممکن نمیشود خوابم نمیبرد  حضرت ساعتی سکوت نمود  سپس  سپس فرمود احمد نزدیک من بیا  نزدیکش رفتم فرمود دست را زیر لباست ببر من بردم انگاه دست خودرا از زیر جامه اش در اورد و زیر جامه من کرد و بادست راست خود بپهلوی چب من و بادستچب خود بپهلوی راست من کشید تا سه بار  احمد کوید از انزمان که با من چنان کرد نتوانستم بپهلوی چب بخوابم و ابدا بر ان پهلو خوابم نمیبرد التماس دعا


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها